اتفاق. موافقت. دست به دست هم دادن: در سر آمد نشاط و سرمستی عشق با باده کرده همدستی. نظامی. ، درافتادن. پنجه درافگندن: ستیزه با بزرگان به توان برد که از همدستی خردان شوی خرد. نظامی. نایب شه ز روی سرمستی کرد با او به جور همدستی. نظامی
اتفاق. موافقت. دست به دست هم دادن: در سر آمد نشاط و سرمستی عشق با باده کرده همدستی. نظامی. ، درافتادن. پنجه درافگندن: ستیزه با بزرگان به توان برد که از همدستی خردان شوی خرد. نظامی. نایب شه ز روی سرمستی کرد با او به جور همدستی. نظامی
همدست. شریک و رفیق. (برهان) : نه ز همدستان ماننده به همدستی نه ز همکاران ماننده بدو یک تن. فرخی. دل سرد کن ز دهر که همدست فتنه گشت اندیشه کن ز پیل که هم جفت خواب شد. خاقانی. پای نهادی چو در این داوری کوش که همدست به دست آوری. نظامی. چه دانی که همدست گردند و یار یکی دزد گردد یکی پرده دار. سعدی. ، متفق. (برهان) : مبارزانی همدست و لشکری هم پشت درنگ پیشه به فرّ و شتابکار به کر. فرخی. گه اندر جنگ با شمشیر همدست گه اندر بیشه ها با شیر در کار. فرخی. گاهی سموم قهرتو همدست با خزان گاهی نسیم لطف تو همراز با صبا. سعدی. ، همنشین، همسر. (برهان) : اگرچه مریم او را هست همدست همی خواهد که باشد با تو پیوست. نظامی. ، هم آغوش. همخواب: در آن ساعت که از می مست گشتی به بوسه با ملک همدست گشتی. نظامی. حریفان از نشستن مست گشتند به بوسه با ملک همدست گشتند. نظامی. سلطان و ایازهر دو همدست سرهنگ خراب و پاسبان مست. نظامی. ، هم زور. (برهان) : همه همدستی اوفتادۀاو همه در بسته ای گشادۀ او. نظامی
همدست. شریک و رفیق. (برهان) : نه ز همدستان ماننده به همدستی نه ز همکاران ماننده بدو یک تن. فرخی. دل سرد کن ز دهر که همدست فتنه گشت اندیشه کن ز پیل که هم جفت خواب شد. خاقانی. پای نهادی چو در این داوری کوش که همدست به دست آوری. نظامی. چه دانی که همدست گردند و یار یکی دزد گردد یکی پرده دار. سعدی. ، متفق. (برهان) : مبارزانی همدست و لشکری هم پشت درنگ پیشه به فرّ و شتابکار به کر. فرخی. گه اندر جنگ با شمشیر همدست گه اندر بیشه ها با شیر در کار. فرخی. گاهی سموم قهرتو همدست با خزان گاهی نسیم لطف تو همراز با صبا. سعدی. ، همنشین، همسر. (برهان) : اگرچه مریم او را هست همدست همی خواهد که باشد با تو پیوست. نظامی. ، هم آغوش. همخواب: در آن ساعت که از می مست گشتی به بوسه با ملک همدست گشتی. نظامی. حریفان از نشستن مست گشتند به بوسه با ملک همدست گشتند. نظامی. سلطان و ایازهر دو همدست سرهنگ خراب و پاسبان مست. نظامی. ، هم زور. (برهان) : همه همدستی اوفتادۀاو همه در بسته ای گشادۀ او. نظامی
بفعالیت های حیاتی و مراوده ادامه دادن، اشتراک دو گیاه در زندگی. یا هم زیستی همزیستی) مسالمت آمیز. ادامه فعالیتها و رابطه دو یا چند دولت که از لحاظ نوع و رژیم حکومت با یکدیگر فرق دارند بوجهی توام با صلح و سلم
بفعالیت های حیاتی و مراوده ادامه دادن، اشتراک دو گیاه در زندگی. یا هم زیستی همزیستی) مسالمت آمیز. ادامه فعالیتها و رابطه دو یا چند دولت که از لحاظ نوع و رژیم حکومت با یکدیگر فرق دارند بوجهی توام با صلح و سلم